دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


saharetanha5960

باران سحری

saharetanha5960

http://saharetanha5960.loxblog.com

ashke khoni

ashke khoni

ashke khoni

در روزهایی که دلم شکسته بود یاد حرف های پدر ژپتو به پینیکیو افتادم که میگفت: "پینوکیو! چوبی بمان،آدم ها سنگی اند دنیایشان قشنگ نیست..." اما این روزها آرامم... آن قدر که از پریدن پرنده ای غافل نشده و در هیچ خیابانی، گم نمی شوم. این روزها آسان تر از یاد می روم، آسان تر فراموشم می کنند...!می دانم،اما شکایتی ندارم...! آرامم گله ای نیست... انتظاری نیست، اشکی نیست... بهانه ای نیست، این روزها تنها آرامم... یک وحشی آرام!

ashke khoni

مناظره زندگي و مرگ


مناظره زنـدگی و مـرگ - www.taknaz.ir

زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن

مرگ:
من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی

زندگی:
من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

مرگ:
تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو

زندگی:
تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان

مرگ:
تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی

زندگی:
تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر

مرگ:
تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه

زندگی:
من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق

مرگ:
من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او

زندگی:
من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق

مرگ:
تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب

زندگی:
من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن

مرگ:
من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون او

زندگی:
من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی

مرگ:
من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور

زندگی:
من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !

مرگ:
............................... !!!


گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز،
فرصتی است که خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم.

مناظره زنـدگی و مـرگ - www.taknaz.ir

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,;ساعت23:26;توسط باران سحری; | |

شماره گيري

هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

... بــــــــــــــــــــوق ...

شماره مورد نظر در شبكه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !
.
.
.

هفت شماره دیگر

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

... بــــــــــــــــــــوق ...

مشترك مورد نظر در دسترس نمی باشد !
.
.
.
باز هم هفت شماره دیگر

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یكتا)

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

... بــــــــــــــــــــوق ...


سلام ... خدای من !

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یكبار !

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچكس، هیچ جوابی نداد !

شماره تماس من :

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

منتظر تماس شما هستم . انسان !
.
.
.
خداوندا ...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم

خدا گوید :

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن ...
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,;ساعت23:19;توسط باران سحری; | |

حديث وصل

 




 

این خوش احوالی که دل را برده حالی بیش نیست
سایه مژگان او خواب و خیالی بیش نیست

دوش میگفتم حدیث وصل او با آسمان
گفت خفتن در دل آن مه محالی بیش نیست

گفتمش از باغ دانش میوه چینم روز و شب
گفت این علمی که داری خود نهالی بیش نیست

گفتم اوصاف خصالش را به عالم فاش کن
گفت هر کاو نقش حسنش دیده لالی بیش نیست

گفتم این چشمم مثال چشمه می جوشد ز هجر
گفت این سان گریه ها ، آب زلالی بیش نیست

گفتم این در را چه شبها کوفتم نامد جواب
گفت کوشش وقت هشیاری ملالی بیش نیست

گفتم آخر علم وصلش را به چنگ آرم به جهد
گفت عالم بی عمل ، بشکسته بالی بیش نیست

قصه غم با دل بی غم چه می گویی سعید
از لطافت قصه با خارا جدالی بیش نیست
saeed khanjanri
 
+نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,;ساعت13:46;توسط باران سحری; | |

حرفهايي به رنگ نور

 

من آن گل آفتابگردانی را می مانم
که چشمان مشتاقم
غیر از تو و پاهایم را نمی شناسند

در پیشگاه روشن تو
آن هنگام که می خواهم از شب و تاریکی هایش برایت بگویم
جاسوس شب
که چشم دیدن تو را ندارد
پشت سر من به کمین نشسته
و با کنجکاوری به حرفهای ما گوش می دهد
تو او را نمی بینی
چرا که خورشید هیچگاه سایه را نمی بیند

پس بیا و آنچنان مرا در بر بگیر
که بقایای سیاه شب را
از تن خسته ام بشویی
و من بمانم و تو
و حرفهایی به رنگ نور
saeed khanjari

 

+نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,;ساعت19:2;توسط باران سحری; | |

وقتي كسي رو دوست داري ...

 

 

 

 

 

   وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

 

حاضری دنیا رو بدى فقط یکبار نگاهش کنى 

به خاطرش داد بزنى به خاطرش دروغ بگى 

رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی 

وقتی کسی تو قلبته حاظری دنیا بد باشه 

فقط اونی که عشقته عاشقی روباد باشه 

 

 

 

قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی 

خیلی چیزارو می شکنی تا دل اون را نشکنی 

حاضری بگذری از دوست امروز و قدیم 

اما صداش را بشنوی تو شب از میون دوتا سیم 

حاضری که قلب تو باشه پیش چشماش یه گرو 

فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو 

 

 

      

       حاضری هر چی اون دوس نداشت به خاطرش رها کنی 

حسابت و حسابی از مردم شهر جدا کنی 

حاضری حرف قانون و ساده بزاری زیر پات 

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب با وفات 

وقتی بشینه به دلت از همه دنیا میگذری 

تولد دوبارته اسمش رو وقتی میبری 

 

 

 

حاضری جونت را بدی یه خار توی دستاش نره 

حتی یه ذره خاک تو معبد چشاش نره 

حاضری مسخرت کنن تمام آدم های شهر 

اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر 

حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی 

بگی که محتاجش شدی به شونه هاش تکیه کنی 

 

 

 

حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی 

رو دست مجنون بزنی با غصه ها همم خونه شی 

وقتی کسی تو قلبته یه چیز قیمتی داره 

دیگه به چشمات نمیاد اگه که صورتی داره 

حاضری مردم همشون تو روبا دست نشون بدن 

دیوونه هاى دور گرد واسه تو دست تکون بدن 

حاضری هر چی بشنوىحتی اگر سرزنشه 

 

 

 

به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه 

حاضری هر کی جز اون وساده فراموش بکنی 

پشت سرت هر چی میگن چیزی نگی گوش بکنی 

حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس 

وقتی کسی را دوست داری معنی نمیده دیگه ترس 

وقتی کسی را دوست داری صاحب کلى ثروتی

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,;ساعت18:24;توسط باران سحری; | |


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
 
 

از یک درخت هزاران  چوب کبریت تولید میشود

 

اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن  هزاران درخت کافیست

===
 



کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد

آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت

===



زبان استخوانی ندارد  اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند

مراقب حرفهایتان باشید

===



شخصیت ادمها را از طریق کردارشان توصیف کنید تا هرگز فریب گفتارشان را نخورید

===
 



وقتی کسی با شما مانند یک گزینه رفتار میکند

با خارج کردن خودتان از معادله به او کمک کنید تا انتخاب هایش را محدود کند

.به همین سادگی

===


 




آدمها میخواهند بدانند که دوست داشته میشوند و قدرشان دانسته میشود



پس حتما به عزیزانتان بگویید که دوستشان دارید



شاید هرگز متوجه نشوید که چقدر نیاز به شنیدنش دارند



===






گریستن نشانه ضعف نیست

از زمان تولد نشانه این بوده است که شما زنده اید

===



آدمها را به خاطر این که باعث نا امیدی شما میشوند سرزنش نکنید

خودتان را سرزنش کنید که بیش از حد از آن ها انتظار دارید

===

به کسانی که پشت سر شما حرف میزنند ، بی اعتنا باشید
آنها به همانجا تعلق دارند
یعنی دقیقا پشت سر شما
===

انسان مغرور همانند شخصی است که

بر قله کوهی ایستاده و همگان را کوچک میپندارد

و غافل از اینکه مردم از پایین قله او را کوچک میبینند

===
 



زندگی مانند یک سؤال چند گزینه ای است

این گزینه ها هستند که باعث سردرگمی شما می شوند

نه خود سؤال

===
 




وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید

در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت

شخصی برای زندگی

یا

درسی برای زندگی


===


 



 

 

 

 

 

 


متاسفم که ، آنچه هستم را

مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم

بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که

«چگونه نبودن» را به من آموختنـــــد



===


 




هرگز بخاطر اینکه کسی احساس کند در اوج است، خودتان را خوار و ذلیل نکنید

===
 

بجای اینکه آرزو کنید کاش شخص دیگری بودید

به آن چیزی که هستید افتخار کنید.

هرگز نمی دانید چه کسی به شما می نگریسته

درحالیکه آرزویش این بوده که کاش جای شما باشد

===


 




گاهی خدا برای حفاظت از شما کسی را از زندگیتان حذف می کند.

اصرار به برگشتنش نکنید

===


 



آدما مثل عكس هستن
زيادی كه بزرگشون كنی
كيفيتشون مياد پايين



===


 



زندگی کوتاه نيست

مشکل اينجاست که
ما زندگی را دير شروع ميکنيم



===



در زندگی حقایقی هست که میشه فهمید . ولی نمیشه فهموند

===


خانواده همیشه هم خون بودن نیست

خانواده یعنی آدمهایی در زندگیتان که

خواهان شما در زندگیشان هستند .

.آنهایی که شما را همانگونه که هستید میپذیرند .

کسانی که حاضرند هر کاری بکنند تا لبخند را بر لبانتان ببینند

و

کسی که در هر شرایطی دوستتان دارد

===============================


هر روز سپاسگزارم برای:


شب هایی که به صبح می رسند،


دوستانی که بخشی از خانواده مي شوند


رویاهایی که تحقق می یابند و


علاقه هایی که به عشق تبدیل می شوند


+نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,;ساعت1:45;توسط باران سحری; | |

سلام خدا

خدايا پس كجايي

خدایا درسته که گناهکارم. ولی آخه خدا، گناه دارم! پس چرا دلت واسم نمی سوزه؟

سلام خدا. خوبی خدا؟ منم خوبم. میدونی، خیلی خوب. خوبم ولی تو باور نکن. نمیدونم، اصلا واست مهم هست حالم، اصلا می بینیم یا نه؟ اصلا از حال و روزگارم خبر داری؟

 

میگن تو از همه چیز خبر داری. از حقیقت چشم ها و نگاه ها. از راز دل ما آدم ها. راست میگن خدا؟ خب من الآن دلم میخواد پیشم باشی. خدا هم هستی که باش. من دلم میخواد آرومم کنی. بغلم کنی. دلم میخواد بغلت گریه کنم. آخه من جز تو دیگه کی رو دارم؟ کی نزدیک تر از تو؟ تو که از قلب آدم ها خبر داری. تو که از دلم خبر داری، من الآن دلم تو رو میخواد، که پیشم باشی. پس تو چرا دلت منو نمی خواد؟

 

دلم میخواد ببینمت. دلم میخواد رو در رو باهات حرف بزنم. تموم حرفایی رو که یه عمر توی دلم باهات زدم و جوابش رو ندادی. حرفایی که فقط توی دلم باهات زدم. دلم میخواد ببینمت. دلم میخواد حرفام رو داد بزنم! دلم میخواد بغض توی گلوم بشکنه. ببین! اشک توی چشم هام خشک شد خدا، ولی هنوز نیومدی. خدایا پس تو کجایی؟ خدایا، ببین! من “دقیقا” اینجام. “تو” دقیقا کجایی؟!!

 

خدایا نیستی. نه نیستی. وجود نداری. همش الکیه. خرافاته!… اینا رو میگم چون میدونم از دستم ناراحت نمی شی. اصلا حرفهای یه آدم کوچیکی مثل من چرا باید ناراحتت کنه؟ خودت خوب میدونی راست یا دروغ، جزئی از دنیای من شدی. بخشی از باورم هستی. بخشی از دنیای قشنگم، جزئی از رنگین کمون آرزوهام. تصور دنیایی بدون خدا، برام مثل یه کابوس وحشتناک میمونه. ولی بهم حق بده. خسته شدم. خیلی خسته شدم خدایا. دوست دارم بیای و یه کشیده بخوابونی بیخ گوشم، اما فقط بیای. فقط لمست کنم، حتی اگه لمس تنت واسم دردناک باشه.

 

خدایا خیلی خوابم میاد. چشام دیگه باز نمی شن. میشه برم بخوابم؟ خدا؟ میشه امشب بیای به خوابم؟ تورو خدا. میدونم من اگه خیلی باشم فقط یه آدمم و تو خدایی. ولی یکم منو دوسم داشته باش. دوسم داری خدا؟ راستی خدایا؟ نکنه یه وقت فکر کنی دیگه دوستت ندارم ها. ببین! ببین چقدر باهات حرف زدم! چقدر واست نوشتم! اگه نیستی، پس من دارم واسه کی مینویسم؟

 

خدایا میخوام بخوابم. میشه امشب بیای به خوابم؟ توروخدا به خوابم بیا. توی بیداری نمیای، میشه یه بار توی خواب ببینمت؟ دلم خیلی واست تنگ شده. دوست دارم توی خواب باهات حرف بزنم. خواهش می کنم بیا… میخوام ببینمت. کلی حرف دارم واست تعریف کنم. تعریف کنم و از آدمات بگم. از این دنیایی که کاش هیچوقت دست به  ساختنش نمی زدی. خدایا بیا و امشب، فقط همین یک شب خدا نباش. مثل خود من باش. همین یک بار… کنارم باش.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,;ساعت1:26;توسط باران سحری; | |

كاش


کاش خسته نبودم
کاش دل شکسته نبودم
کاش انرژی مضاعف داشتم
کاش غرورم را له نمی کردند
کاش زندگی ام شیرین بود
کاش مشکلات کمتر بود
کاش طعم تلخ درد را نمی چشیدم
کاش از درد به خود نمی پیچیدم
کاش بی عشق زندگی می کردم
کاش زندگی خواب بود
کاش آرزوها دست یافتنی بود
کاش همگان میدانستند کاسه ی صبرم پر خواهد شد
کاش!کاش! کاش!
حتی از این همه کاش خسته ام...



   ای کاش ها...همان نداشتن هاست!

             پراز ای کاش هستم...این روزها چقدر ندارو فقیرشده ام!!!

 

 


+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,;ساعت22:54;توسط باران سحری; | |

خسته ام از زندگی خــــــــــــــــدا

 

خسته ام
خسته ام از زندگی
خسته گشتم بنده ها را بندگی
خوب رویان جهان را بردگی
اشک سرد بر رخ از این افسردگی
از نــــگاه دوست با شرمنـــــــــدگی
از صدای گریــــــه با درمانــــــــدگی
برده اید از یاد بـــــــــــوی سادگی
پوشش عالم شده آلودگی
اشک بارد نیست باران حاجت بارندگی
مرده اند مردان چه شد مردانگی
این همه باشد فقط رازی از این دلخستگی

 

 

خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...

خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام

از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...

آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش

از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...

پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از

عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است ...

دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ

است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... ای خدایم ای معبودم خسته ام ... کو

زندگی پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ی وفا و

صداقت ...همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام ...از این همه بی

وفایی ...از این همه درد انتظار ...از این همه حسرت ... از این همه اشک ... از این

همه ناله و فغان ... خسته ام ... آری ... خسته ام ... از دست خودم خسته ام از

دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام ...

از دست همه خسته ام...

از دست روزگار بی معرفت از دست  مردم بی معرفت ... ای خدایم دیگر از

زندگی سیرم ... از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدایم گوش کن صدایم ...

من خسته ام...

خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام


ادامه مطلب
+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,;ساعت14:32;توسط باران سحری; | |

اهاي مردم مرا هم دعا كنيد

 

آهای مردم مرا هم دعا کنید

آهای کسانی که بر شاخه های درخت امید دخیل بسته بودید. دخیل های آبی و زرد و قرمز را گره زده بودید و دل را به

گره گشا سپرده بودید تا مسافرتان سالم از سفر باز گردد !!!!

دیدم که گره هایتان باز شد و معشوق و مسافرتان سوار بر اسب سفید دوباره بسویتان بازگشت و دعایتان مستجاب

شد.

مرا هم دعا کنید !!!

آهای کسانی که سفر کردید به شهر خدا برای دیدارش و گرداگرد خانه محبوب خویش طواف کردید. اشک های شوق

باریدید و دست نیاز بسوی آسمانش بلند کردید ، دعا خواندید و از او طلب کردید !!!!

دیدم که در های رحمتش از آسمان ناگاه باز شد و آنچه طلب می کردید بر شما بارید.

مرا هم دعا کنید !!!!

آهای کسانی که به دیدارش مشتاق شدید و و به سوی خانه اش با شوق ایستادید. ذکرش گفتید. شب و روز. روز و

شب. وقت و بی وقت نامش را بر زبان راندید !!!!

دیدم که چگونه پاسختان را داد و شما را مست دیدارش کرد.

مرا هم دعا کنید !!!!

امشب بغضی عجیب گلویم را می فشارد و نفس هایم را تنگ تر از همیشه کرده است. نمی دانم غم دوری توست

که قلبم را می سوزاند یا آتش اشتیاق من به دیدارت. سالهاست از تو دور افتاده ام. از آن زمان که بدین جا تبعید

شدم و دستم از دستانت جدا شد و تو را گم کردم. و این سالها به اندازه قرن ها بر من می گذرد و زندگی ام فقط

بهانه ایست برای دیدار تو.

امشب دلم می خواهد چون آسمان با صدای بلند گریه کنم و این بغض هزار ساله را از گلو رها کنم. اما افسوس که

گوش های  نامحرم مرا می شنوند.

آهای آدم ها مرا دعا کنید تا شاید بار دیگر خدا به من نگاه کند و دستم را بگیرد و مرا در آغوش کشد و غم هایم را

پایان دهد.

و تو هم مرا دعا کن ای تنها امید باقی مانده من

 

+نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,;ساعت1:1;توسط باران سحری; | |

صفحه قبل 1 ... 39 40 41 42 43 ... 49 صفحه بعد
cache01last1597523635